۲۰ ارديبهشت ۹۹
در جایی دورتر از اینجا هستم ،این را مطمئنم ؛جایی که حداقل بالای 5-6 ساعت با اینجا فاصله داشته باشد ،مثل همیشه سحر خیز میمانم ،صبحها ساعت 6 بیدار میشوم ،با آهنگ اسپانیایی ورزش میکنم ،شاید آن موقع عادت چای خوردنم کمرنگ شده باشد اما حتما نوشیدنی گرم جزو مورد علاقه ام در صبح است ،مثل همیشه قبل از صبحانه ایمیل و شبکههای ارتباطی ام را چک میکنم ،برای کتاب و مقالههایم ایده در سر میپرورانم احتمالا چند تایی هم نوشته و منتشر کرده ام که ممکن است موفق بوده یا نباشند اما حتما نوشته ام .یک پسر موفرفری پر انرژی خواهم داشت که احتمالا اسمشهامین یا یارا یا چیزی شبیه اینها باشد ،پسرکم را مدرسه میبرم و خودم هم میروم بیمارستان محل کارم ،هیچ ایدهای راجب همسر و زندگی مشترک آینده ام ندارم اما باید خونگرم ،خوش اخلاق و اجتماعی باشد و محض رضای خدا از موسیقی سر دربیاورد و حداقل یک ساز بلد باشد ،بعد از بیمارستان میروم کلینیک خودم که چند سالی از تاسیسش میگذرد ،ویزیت کردن کودکان سرطانی همانقدری که دردناک خواهد بود همانقدر هم شیرین است چرا که چشمهایشان لبریز از امید است و به آینده دلگرم .آخر هفتهها هم با اعضای خانواده کوچکم دل به جاده میزنیم ،همراه با آهنگها بلند بلند میخوانیم ،به تونلها که میرسیم جیغ میزنیم ،به کوه و دشت و جنگل میرویم و سعی میکنیم تا میتوانیم به خودمان خوش بگذرانیم ،احتمالا سری به خانوادههایمان میزنیم و دیداری تازه میکنیم ،همچنان گل و گیاه باز قهاری میمانم و سعی میکنم از آنها بهترین مراقبت را بکنم ،تا آن موقع احتمالا به پنج زبان دلخواهم مسلط خواهم بود و ترجمه کتابها و مقالههایم را خودم خواهم نوشت ،شاید تا آن موقع بخواهم در دانشگاه تدریس کنم ،میخواهم همانقدری که قرار است در اجتماع انسان مفیدی باشم همانقدرم برای خانواده ام مفید باشم .
[پست بیست سال بعدبه وقت 20 اردیبهشت :)]
پ ن : چالش جذابی بود امیدوارم بیست سال بعدحداقل 50 درصد از این اتفاقات ثبت شده رخ داده باشه
پ ن 2 :رهام ممنون از دعوتت :)
پ ن 3 :نمیخوام اسم ببرم و دعوت کنم که توی رودربایستی بمونید ،هر کسی که این پستو میخونه و تمایل به نوشتن داره ،از طرف من دعوته :)
پ ن 4 :دیگه چالش آهنگ مربوط به خودشو نیاز داره :)
20years later از yung pinch